سعید آقایی – سپهر ستاری: بدون تردید یکی از بهترین هافبک های تاریخ استقلال بهتاش فریبا است. ستاره ای که در میانه میدان نمایش درخشانی در ترکیب استقلال داشت و با آرامش خاص و مثال زدنی خود نقش مهمی در موفقیت های آبی ها ایفا کرد. فریبا گرچه در تیم ملی دوران کوتاهی داشت ولی با آقای گلی در جام ملت های آسیا ۱۹۸۰ نام خود را ماندگار کرد. با این حال خروج زودهنگام از فهرست تیم ملی آن هم در اوج آمادگی یکی از حسرت های همیشگی ستاره ای است که روزگاری برای فوتبالیست شدن از خانه فرار کرده بود.

بهتاش فریبا هرگز علاقه خاصی به مربیگری نداشت ولی پس از خداحافظی در مقاطعی برای کمک به تیم محبوب خود در سمت مربی و مدیر فنی برگشت و این روزها دور از فوتبال زندگی می کند. پیشکسوت استقلال اخیرا مهمان کافه خبر بود و در گفت وگوی اختصاصی با «لیجار» درباره فرازونشیب های دوران ورزشی اش صحبت کرد.
تصویری از بهتاش فریبا در ذهن ما وجود دارد مخصوصا برای من که دوران کودکی و دوران اوج شما به آن گره خورده است تصویر بازیکنی که همیشه به خاطر مدل بازی و استایل و سبک بازی اش در زمین مورد توجه مدافعین و بازیکنان حریف است. مدام زیر ذره بین آن ها است و به خاطر سرعت و تکنیکی که دارد خطا روی او می شود و پیراهنش را می کشند و تنه به او می زنند. ولی هرگز یادم نیست که در میان آماج حملاتی که از سمت رقیب به او وارد می شود حتی در بازی های خارجی هرگز از کوره در نمی رود. این خونسردی از کجا می آمد؟
فکر می کنم دو جنبه می توانست داشته باشد. یکی خونسردی ذاتی و یکی هم بر اساس مدل بازی است. اساسا آدم آرامی هستم. در خانواده هم خیلی آرام هستم. نه این که شیطان {شوخ} نباشم. خیلی شوخ هستم. ولی در مواجهه با اتفاقاتی که اطرافم می افتد و اگر برای دیگران رخ دهد زود عصبانی می شوند خیلی روی اعصابم کنترل دارم. این آرام بودن و آرامش در زندگی شخصی ام توانسته دخیل باشد. فکر می کنم هم خانمم و هم دختران و نوه ها و دامادهایم این آرامش را دوست دارند.
در زمانی که در مستطیل سبز بازی می کردید این کنش و مدل بازی باعث می شد مدافعان خیلی روی شما زوم کنند. هرگز باعث نمی شد که این همه خطا که روی شما می شود {شما را خشمگین کند؟}… یادم است روی جلد کیهان ورزشی بازی با کره شمالی بود. حرکت کرده بودید و از پشت پیراهن شما را کشیده بودند. ولی چهره شما خیلی یخ بود.
این اتفاق در فوتبال طبیعی است. ممکن است برای همه بازیکنان رخ دهد و خیلی ها عصبانی شوند. شاکله این آرامش در خانواده شکل می گیرد. بعدش این است که شانس بیاورید گیر کدام مربی بیافتید. زمانی که ۱۲-۱۳ ساله بودم و خدمت آقای لارودی و امیر ابوطالب آمدم غیر از این که شوت زدن و دریبل زدن و پاس دادن را یاد دهند بحث اخلاق خیلی برایشان مهم بود. از آن جایی که یک خانواده پرجمعیت هستیم با آن شکل گرفتگی که در منزل با پدر و مادر و برادران بزرگترم گرفته بودیم ادامه دار شد و بعد که به تیم های بزرگتر – مانند راه آهن که زیر دست آقای لارودی و ابوطالب بودم و بعد پاس که زیر نظر آقای حبیبی و همایون شاهرخی بودم و بعد در استقلال که آقای عباس رضوی بودند و بعد منصور خان و مرحوم ناصر خان آمدند. – همه مربیانی که در باشگاه با آن ها کار کردم آدم های آرامی بودند. به تیم ملی هم که رفتیم آقای مهاجرانی بودند که بسیار آدم آرامی بودند. بعد خود حسن آقای حبیبی و همایون خان شاهرخی مربیان تیم ملی شدند. این دوره به نحوی چرخید که خیلی به آدم هایی که شاید مقداری پر تنش و هجومی هستند برخورد نکردند. می دانید در طول این همه سالی که بازی کرده ام دو اخطار گرفته ام. هیچ وقت اخراج نشده ام. یکی از اخطارها هم جالب بود که مرحوم آقای صالحی در پله های آزادی {کارت زرد داد}. نمی دانم کدام بازی بود. یک بازی بود که از فاصله خیلی دوری توپ را روی عبدالعلی چنگیز زده بودند. فکر می کردیم پنالتی شده است. آقای صالحی از آن مقطعی که این اتفاق افتاده بود فاصله داشت. در بازی های جوانان آسیا هم شاید یک ماه قبل از این بازی ما ایشان سوت زده بودند. ایشان از داورهای بسیار با شخصیت بودند و خیلی خوب قضاوت می کردند. آن بازی متاسفانه توپی از آن بغل به گل رفته بود و تور پاره بود. ایشان گل گرفته بود. آن زمان VAR نبود و بعدا وقتی دیدند و صحنه را آرام کردند دیدند از بیرون به داخل تور رفته است. فاصله هم زیاد بود. نیمه اول که شد وقتی داشتیم از پله های آزادی به رخت کن می رفتیم چنگیز به من گفت به خدا پنالتی بود. گفتم من هم از این فاصله تشخیص دادم. ولی انگار آقای صالحی مقداری به خاطر دید کمی که داشتند نتوانستند این فاصله را تشخیص دهند. داشتم همینطور توضیح می دادم دیدم کسی پشت من زد. چرخیدم و دیدم آقای صالحی است. یک اخطار آن جا داد. البته از ایشان عذرخواهی کردم که مدل صحبتم اینطور بود. می خواستم بگویم دید ایشان از این فاصله خوب نبود که نتوانست خوب ببیند. به هر صورت در راه آهن یا پاس که بازی می کردیم اگر اخطار می گرفتیم جریمه می شدیم. هرگز نباید با داور حرف می زدیم. مجموعا جمع شده بود تا به این جا برسد که کم اخطار بگیرم و هیچ وقت اخراج نشدم.
به خاطر همین مدل شخصیتی شما بود که هافبک شدید؟ چه شد پست هافبک گرفتید؟ معمولا هافبک ها خلاق هستند و ویژگی اخلاق خاصی دارند. مانند مجتبی جباری و محرم نویدکیا. همین باعث شد هافبک شوید؟
وقتی ۱۵ سالم بود دو سه ماه در راه آهن به تمرین نرفتم. به این دلیل که خانواده ما به خصوص برادر بزرگ من برای درس خیلی تاکید داشتند. به نوعی پدر دوم ما بودند. چون ۱۲ بچه بودیم. پدر خدا بیامرز ما هم اگر می خواست به دنبال نان و پنیر برای این تعداد می بود بسیار سخت بود. بیشتر فشار روی برادر بزرگ ما بود که خیلی تاکید روی درس خواندن داشتند. زمانی که کلاس نهم بودم باید رشته انتخاب می کردم. من از بین طبیعی ریاضی ادبی و… طبیعی را انتخاب کردم. دو سه ماه نگذاشتند به تمرین بروم. بعد وقتی که به تمرین رفتم ۱۵ روز مانده بود که بازی شروع شود و آقای لارودی تیم خود را چیده بود.
خیلی هم شما را دوست داشت.
هنوز هم با این که نزدیک هفتاد سالم است هر کاری که می خواهم انجام دهم از او مشورت می گیرم.
علاقه خاصی به شما دارد.
ایشان محبت دارند و غیر از بحث فوتبالی خیلی از مسائل زندگی را مدیون ایشان هستیم. آن زمان تیم ها ۴-۳-۳ بازی می کردند. به من گفت تیم خود را بسته ام و باید گوشه چپ بازی کنی. پای چپ من ضعیف نبود. ولی اینطور که با پای چپ بخواهم دریبل بزنم و ارسال کنم. آن زمان هم مد نبود راست پا را چپ بگذارند. اگر چپ پا بودید باید چپ بازی می کردید. گفت ۱۴ روز مهلت دارید و درستش می کنیم. گفتم چطور قرار است درست شویم. از فردا که سر تمرین آمدم کفش راست من را در آورد. در تمرین یک کفش داشتیم و یک کفش نداشتیم. پا برهنه با آن توپ های قدیمی سنگین تر و بزرگتر کار می کردیم. اصلا نمی توانستیم استپ کنیم. چه برسد به این که ضربه بزنیم. ۵-۶ روز پای راستم کفش نداشت. هر کاری می کردم باید با چپ می کردم. این خیلی کمک کرد که بتوانم پای چپم را راه اندازی کنم. بعد از ۵ روز وقتی کفش پای راست را پوشیدم گفتم دیگر نمی توانم با پای راست ضربه بغل پا هم بزنم. گفت آن ذاتی است و بر می گردد. همین هم اتفاق افتاد. اگر گل های من را نگاه کنید شاید ۸۵ درصدش را با پای چپ زدم. یعنی چپ من کامل راه افتاد. اکثر گل های من با چپ بود. هم تیم ملی و هم استقلال و حتی پاس که بازی می کردم همین بود. این شد که از آن جا که بازی جوانان بود وقتی به تیم راه آهن آمدم آقای لارودی گفت که باید هافبک نفوذی بازی کنید.
گفتید برادرتان مقداری سخت گیری داشت و آن زمان فوتبال مانند الان درآمد زا نبود که تشویق و حمایت کنند. چه شد که در نهایت رضایتش را گرفتید؟
در ۱۷ سالگی تیم ملی جوانان انتخاب شدم. سال ۱۳۵۴ بود. آقای افارل و آقای حشمت مهاجرانی و آقای اصغر شرفی مربیان تیم ملی جوانان بودند. بازی هایی به نام جام ولایت عهد سابق بود که معمولا تیم های بزرگ دنیا را در سطح جوانان دعوت می کردند و یا در اهواز یا در شیراز {بازی می کردند.}. تهران برگزار نمی شد. مخصوصا به شهرستان می بردند که بازده بهتر داشته باشد. برادران بزرگ من هر دو ورزشکار و قهرمان پینگ پونگ تهران بودند. با ورزش بیگانه نبودند. خودشان هم ورزش می کردند. ولی درس را بیشتر اهمیت می دادند. به تمرینات تیم ملی رفتیم و انتخاب شدم. روزنامه ای که اسم من را نوشته بودند را به خانه آوردم و گفتم برای تیم ملی جوانان انتخاب شدم. باید به شیراز بروم. وسط تحصیل هم بود. آن جا گفتند دو ماه و نیم باید شیراز باشید و اردو باشید. من هم خوشحال بودم از این که در تیم ملی انتخاب شده بودم. به مادرم گفتم برای تیم ملی انتخاب شده ام و باید به شیراز بروم. دو ماه و نیم باید بروم. گفت درس را چه می کنی؟ گفتم آن جا باید ما را به کلاس ببرند. واقعا هم قرار بود همین شود و رخ داد. گفت نمی دانم به برادرت بگو. به برادر بزرگم (داداش) می گویم. چطور به داداش بگویم که دو ماه و نیم باید بروم. استرس داشتم. شب که از سر کار آمد گفتم داداش! تیم ملی انتخاب شده ام و قرار است دو ماه و نیم شیراز بروم. گفت مدرسه را چه کار می کنید؟ گفتم فدراسیون اجازه اش را می گیرد. گفت درس را می گویم. آن را چه کار می کنید؟ گفتم آنجا صبح تمرین می کنیم و شب در آن جا به مدرسه می رویم. گفت حالا می گویم. دو روز بعد هم باید می رفتیم. فردایش باید به تمرین می رفتیم و شب می رفتیم. مدام به مادر می گفتم که به داداش بگو و وساطت کن. گفت می دانی که این کارها دست بهزاد است و کار زیادی نمی توانم بکنم. خلاصه نگران از این موضوع و شب هم نتوانستم بخوابم. فردا صبح که بلند شدم تا سر تمرین بروم در خانه که داداش را دیدم گفت فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که به این اردو نروید. درس را بخوانید و بعد بروید. گفتم زمانش دست ما نیست. مسابقات به این صورت است. خلاصه این را گفت و می دانید که برادرهای بزرگ سابق هم یک بار حرف می زدند. گفت نه یعنی نه. کت و شلوارش را پوشید و کراواتش را زد و به سر کار رفت. در خانه به مادرم گفتم چه کار کنم؟ گفت اجازه نمی دهد دیگر. راهی نداشتیم. با اعصاب خراب تمرین کردم و برگشتم. فردا صبح باید تمرین می رفتیم و شب هم می رفتیم. در شب آخر هرچه فکر کردم که باید چه کار کنم به هیچ چیزی نرسیدم. جز این که نامه ای برای برادرم نوشتم. گفتم من خیلی زحمت کشیدم و برای تیم ملی انتخاب شده ام. چاره ای ندارم و نمی خواهم حرف شما را گوش نکنم. ولی فوق العاده به این ورزش علاقه دارم و خیلی هم زحمت کشیده ام تا برای تیم ملی انتخاب شوم. نامه را به مادر دادم و چسب هم زدم و گفتم شما باز نکن و بگذار داداش باز کند. ظهرش وسایل را جمع کردیم و با هواپیمای ۳۳۰ ارتش ما را به شیراز بردند. مانند الان نه موبایلی بود و نه خانه ها تلفن داشتند. نامه می نوشتیم. خلاصه از خانه به نوعی فرار کردم.
وقتی برگشتید چه شد؟
خوشبختانه آن جا شروع فوتبال من به عنوان یک جوان حرفه ای بود. خیلی خوب بازی کرده بودم و یک گل ۴۵ متری به داسایف زده بودم و قهرمان فینال شده بودیم. من اولین و دومین بازی رزرو بودم. خبیری مصدوم شده بود و به جای او به زمین آمدم. تیم های خوبی مانند برزیل و شوروی و مجارستان و نیوزلند و کره جنوبی را دعوت می کردند. اگر اشتباه نکنم بازی کره بود که جای خبیری که مصدوم شده بود آمدم. با مجارستان بازی کردیم که اگر مجارستان را می زدیم به فینال می رفتیم. یک هیچ عقب بودیم. آن زمان بازی جوانان ۸۰ دقیقه ای بود. دقیقه ۷۵ کرنر شد و کرنر را زدم و در شلوغی ۱۸ قدم به گل رفت و مساوی کردیم. دو تا یک ربع هم مساوی شد و پنالتی شد. پنالتی آخر را هم من زدم و ۵-۴ برنده شدیم. به فینال رفتیم. از آن جا این شروع شد. چون هم گل مساوی و هم پنالتی آخر را زده بودم. بازی فینال هم شوروی بود که شنگلیا و داسایف و… بودند و یک گل هم نخورده بودند تا فینال که آمده بودند. همه را ۴ تا و ۵ تا کوبیده بودند. آن زمان دقیقه ۵۳ بود. مرحوم مسلم خانی یک پاس عرضی داد و استپ کردم و زدم. توپ دو سه باز زیر تیر خورد. گلی بود که شاید از نظر خودم بهترین گل عمرم بود. ولی هیچ وقت فیلم آن را نداشتم. خیلی ها به ما قول دادند از آرشیو رادیو تلویزیون بیاورند ولی نتوانستند. به هر صورت آن گل باعث قهرمانی ما شد. تا سه چهار ماه همه روزنامه ها عکس من بود. وقتی برگشتم دیگر استرس نداشتم. چون برادرم ورزشکار بودند. وقتی به فرودگاه رسیدم دیدم خودشان در فرودگاه هستند. دیگر آن استرس تمام شد. شاید داداش فکر نمی کرد که در این مرحله وارد فوتبال شده ام.
پول هم در آن نبود.
تا زمانی که بازی می کردیم پولی نبود. من فقط ۱۰۰ هزار تومان قرارداد از راه آهن به پاس داشتم. پولی نبود. مجانی بازی کردیم. بخصوص بعد از انقلاب که یکی دو سال فوتبال نبود و بعد هم مجانی بود. از فوتبال پولی عاید ما نشده است.
شما در مقدماتی بازی نکردید. ولی در آرژانتین در تیم بودید.
مقدماتی یکی دو بازی رفتم. ولی بازی به من نرسید. من و حسین فرکی و مجید تیموری که در آسیا قهرمان جوانان در تایلند شدیم آخرین قهرمانی را ما برای جوانان آوردیم و بعد از ما کسی قهرمان نشد. از آن جا آقای مهاجرانی ۵-۶ تا از جواننا را برای جام جهانی برد که یکی از آن ها من بودم. جلوی پرو بازی کردم. آقای روشن مصدوم شد. نمی دانم بگویم که از مصدوم شدنش خوشحال شدم. ولی باعث شد که افتخار داشته باشم در سن خیلی کم و در ۲۱ سالگی در جام جهانی بازی کنم. جزو جوان ترین بازیکن های آن زمان انتخاب شده بودم .
از تجربه جام جهانی بگویید.
قبل از این که تیم ما برای جام جهانی انتخاب شود یک بازی مانده بود که بازی هایمان تمام شود تیم ما سقوط کرد. بعد به کویت رفتیم. مربی تیم کویت آقای زاگالوف بود. پریرا هم کمکش می کرد و بعدا سرمربی تیم برزیل شد. یادم است آقای مهاجرانی شب مصاحبه کرد و گفت می خواهم امیدهایم را جلوی کویت بگذارم. ما الان با عرب ها و بخصوص در فوتبال کری خوانی داریم ولی آن زمان فقط با کویت بود. این بود که خیلی مهم بود برای آن ها که ما را ببرند. برای ما هم مهم بود. آقای زاگالو هم گفت به نظرم می خواهند رکب بزنند. با شرایطی که بین دو تیم بود و برد و باختش مهم بود حتما تیم اصلی را می گذارند. خلاصه ما می دانستیم که باید امیدها بازی کنند. دقیقه ۲۰ و خرده ای فیصل دخیل یک گل به ما زد. دقیقه ۵۰ و خرده ای یک شوت از راه دور ۳۵ متری به ترابلسی زدیم. یک ارسال هم کردم که حسین فداکار پاس به عقب داد و خیلی هم گل زد. بازی را ۲-۱ بردیم. جالب است برخورد آقای زاگالو بعد بازی را بگویم خیلی تبریک گفتند. خیلی به آقای مهاجرانی تبریک گفتند که اصلا فکر نمی کردم جوان ها را بگذارید و جوان ها در کویت انقدر خوب بازی کنند. هم خوب بازی کردیم و هم بردیم. آن گلی که آن جا زدم شاید باعث شد که به جام جهانی بروم. جام جهانی هم بزرگ ترین تورنمنت بود و برای ما که جوان بودیم خیلی کیف داشت. خیلی لذت داشت که به جام جهانی رفته ایم. جایی را هم آقای ابوالفضل جلالی هماهنگ کرده بود. متلی برای ما گرفته بود و همه خودمان بودیم و فقط تیم ما بود. وقتی اولین بازی به شهر کوردوبا رفته بودیم وقتی از هواپیما پیاده شدم آقای جلالی خیلی بلد بود چه کار کند. دو مدرسه را تعطیل کرده بود و بچه ها را آورده بود و دست هر کدام یک پلاکارد داده بود. عکس همه ما در پلاکاردها بود. از هواپیما که پیاده شدیم یک تونل درست کرده بودند و در لابی فرودگاه رسیدیم. آن جا هم یک گروه موسیقی آورده بود که آهنگ های بندری می زدند. یادم است محمد صادقی و بچه های جنوبی ما رفتند و حتی شروع به رقصیدن کردند. بعد اتوبوس سوار شدیم. نزدیک های هتل دیدیم بوی قرمه سبزی می آید و گلپایگانی می خواند. یک فضای کاملا ایرانی درست کرده بود. واقعا بلد بود. خلاصه تجربه بزرگی بود.
از علی پروین نقل می کنم. می گویند زمانی که تیم برای گرم کردن رفته بود و در زمین آری هان و نیکنز و… و بازیکنان بزرگ را می بینید در رختکن علی پروین می گوید لباس مشکی بپوشیم و بگوییم عزا داریم که کمتر به ما گل بزنند.
این هست. ولی قبل از این که به جام جهانی برویم به فرانسه رفتیم و با تیم ملی فرانسه بازی کردیم. آن جا هم نیم ساعت جای آقای نایب آقا که مصدوم شده بود آمدم آن جا هلند بازی داشت. آن جا رفتیم که بازی هلند را ببینیم. روز بارانی بود. ۲۵ دقیقه گذشت. یادم نمی آید با چه تیمی بازی کرد ولی ۵ گل زد. حشمت خان گفت بلند شوید باران می آید. البته ما می دانستیم که می خواهد روحیه ما خراب نشود. علی آقا هم کلا آدم شیرینی است. این حرف را در رختکن زد. البته روز قبل با او مصاحبه کردند و گفت سه تا می زنیم. ولی در رختکن که آمدیم گفت مشکی ها را بپوشید. خاطرات زیاد است. یادم است روی نیمکت نشسته بودیم. با هلند بازی می کردیم. بازی ما ۵ عصر بود. نانینگا را در دقیقه ۸۰ عوض کردند. یک بازیکن بلندقد سر زن بود. تا به دفاع وسط های ما رسید که عمونصی و حسین کازرانی بودند دیدم حسین آقا دارد با او حرف می زند. نانینگا حسین آقا را نگاه می کند و می خندد. بازی تمام شد و به رختکن آمدیم. به او گفتم که به او چه گفتی؟ داشت می خندید. گفت چیزی نگفتم. عمو نصی گفت ۵و نیم بعد از ظهر به او گفته گورمورنینگ. او هم آفتاب را نگاه می کرد و من را نگاه می کرد. خاطرات زیاد است. یک بار با هواپیما به مندوزا رفتیم. خیلی ها از هواپیما می ترسیدند. همینطور مرحوم ناصرخان که وحشتناک می ترسید. به آن جا رسیدیم. تعدادی از ایرانی ها آمده بودند و اولین حرفی که به ما زدند گفتند پرواز خوب بود؟ گفتیم چطور؟ گفتند اینجا معروف به چاله های هوایی است. نیم ساعت هواپیما بالا و پایین می شد. من که هیچ وقت نمی ترسیدم وحشت کرده بودم. موقع برگشتن به ناصرخان اصرار کردیم و گفت هواپیما سوار نمی شوم. برگشتنی با قطار آمدیم. خوب هم بود.
آن بازی اول با هلند دقیقه ۷ بازی پاس علی پروین به حسین فرکی می رسد و حسین فرکی تک به تک می شود. اگر آن گل را می زد جریان بازی تغییر می کرد.
تکل هم کرد ولی به توپ نرسید. فکر می کنم اگر آن گل را می زدیم شاید تعداد گل های آن ها بیشتر می شد. فکر می کنم محمد صادقی بود. گفت گردنم لاستیک سابی پیدا کرد انقدر که سر می چرخاندم. همه چیز هلندی ها در فوتبال از ما قوی تر بود. ولی بچه ها زحمت کشیدند. همین بازی پرو اگر با دقت بیشتر می دیدید ممکن بود ۴-۴ شود. چهار موقعیت خوب داشتند.
مصدومیت حسن روشن هم خیلی تاثیر گذاشت. چون فوروارد اصلی بود.
بله. خود حسن آقا دو موقعیت گل داشت. همینطور حسین فرکی و غفور موقعیت داشتند. اگر آن بازی را نمی خواستیم ببریم بالا نمی رفتیم. حشمت خان برای همین کاملا هجومی چید. خیلی هم خوب بازی کردیم.
به نظر شما آن نسل بهترین نسل تاریخ فوتبال ایران است؟ خیلی ها می گویند نسلی که با ۱۶ تیم به جام جهانی رفت و قهرمان جام جهانی رفت بهترین نسل بود.
می تواند سلیقه ای باشد. من هم می توانم بگویم که تقریبا از آن نسل هستم. فکر می کنم دیگر در ایران لنگه حسن روشن را نخواهید دید. نیامده است و نخواهد آمد. خود ناصر خان حجازی و عمو نصی و علی پروین. می توانید مجید نامجو را کنار علی پروین بگذارید که هم زیبا بازی می کردند و هم موثر بودند. ولی بعد عابدزاده را می توانید کنار ناصرخان بگذارید. یک تفاوت های ویژه وجود داشته است. همانطور که فرمودید ۱۶ تیم بودند. تیم ما بدون باخت رفت و از آسیا و اقیانوسیه یک تیم می رفت. هیچ تجربه ای نسبت به جام جهانی نداشتیم. الان بچه ها تجربه دارند. چند بار رفته ایم و این تجربه را پیدا کرده اند. تورنومنت های بزرگ دنیا دعوت می شدیم. اگر حسن آقای روشن را می گویم برای این است که در تمام تورنومنت های بزرگ دنیا گل زده است.
جمله عجیبی درمورد حسن روشن گفته اید. می گویید هرگز مانند او فوروارد نمی آید.
هیچ وقت نمی آید. اولا بگویم که به واسطه علاقه ای که به حسن روشن داشتم تاجی شدم. خیلی کوچک بودم. می دانید که سن او از من بیشتر است. از شناسنامه برادرش استفاده کرده است و اسمش منصور است. بازی های حسن آقا را که در تاج می دیدم واقعا عاشق حسن آقا بودم. بعدا که بزرگ تر شدم و ملی پوش شدیم و کنارش بازی کردیم وقتی هم بازی می شوید متوجه می شوید. به عنوان یک هافبک پاسور هروقت سرم را بلند می کردم می توانستم به حسن روشن پاس دهم. یا روی دستم بود یا در عمق بود و یا می آمد و می گرفت. بعد هم سرعتش خیلی عالی بود. دو پا بود. اصلا نمی توانستید بفهمید چپ یا راست است. باهوش و بازی خوان بود. نصف گل هایی که می زد جایی که قرار می گرفت معلوم بود که چه کار می کند. واقعا فوتبالیست فوق العاده ای بود. بعدها بازیکنانی مانند حمید علیدوستی و ناصر محمدخانی و خداداد عزیزی آمدند. که بگیرند و دریبل بزنند و گل بزنند. مدل بازی آن ها را می گویم. عمر فوتبالش کوتاه بود. مصدومیت… شاید هم مقداری بد زندگی کردن. شاید این را نباید بگویم. ولی خیلی درگیر سلامت زندگی کرد و این ها نبود. مدام این طرف و آن طرف بود. انقلاب هم تاثیر گذار بود. الان تعداد بازی های ملی ما ۱۶ تا است. اولا آن زمان خیلی بازی انجام نمی شد. بعد هم دو سال فوتبال تعطیل شد. بعد فوتبال سیاسی شد. ۸۰ آقای گل شدم و ۸۲ دعوت نشدم. چرایش را باید آقای ناصر ابراهیمی جواب دهند که انتخاب نکردند.
این شایعه بود که می گفتند یکی از مشکلات بهتاش این بود که خوشتیپ و خوشگل بود. می گفتند صورتش را اصلاح می زند و خوش تیپ است.
تنها من هم نبودم. خود آقای حجازی بود و حسین فداکار هم بودند. سیاسی ها وارد شدند. تعدادی از بچه هایمان که همبازی ما بودند باعث شدند این رخ دهد. نه من بلکه تعداد دیگری این برایشان رخ داد. بازیکنان تایید می کردند که کدام بازیکن باشد و کدام نباشد.
بعد از ۱۹۷۸ در جام ملت های ۸۰ فکر می کنم بهترین تورنومنت شما بود.
وقتی آقای گل می شوید می توانید بگویید بهترین است.
به عنوان هافبک آقای گل شدید یا مهاجم بازی می کردید؟
اوایل ۵۷ که پاس بودم بازی هایی را در جام ریاست جمهوری کره گذاشتند که معمولا هما شرکت می کرد. برای جام ریاست جمهوری به کره رفتیم. اولین بازی که ما مثلا چهارشنبه بازی داشتیم و سه شنبه تمرین کردیم حسن فرکی همسترینگ – کشاله اش کش آمد. آن زمان کمال خلیلیان و فرامرز عزتی و حسین فرکی را داشتیم. آن زمان ۴-۳-۳ بازی می کردند. حسن هم گلزن ما بود. همه بازی ها را بغل پا می زد و گل می شد و بیرون می آمدیم. هم آقای حبیبی و آقای شاهرخی خیلی ناراحت بودند. من هم هافبک نفوذی بودم. ولی همیشه دوست داشتم فوروارد بازی کنم. البته هافبک هم که بودم همیشه رو به جلو بودم. فکر می کردم که شاید حرکت های خط فوروارد را بلد هستم. آقای لارودی همه جا ما را می گذاشت. یادم می آید برای تیم البرز نیم ساعت دفاع وسط بازی کردم. تعویض هایمان را کرده بودیم و مصدوم بودیم. به دفاع وسط آمدم. انقدر ما را جاهای مختلف می گذاشت و توضیحاتی که برای فوروارد بود فکر می کردم که این حرکت عرضی در خط دفاع حریف را بلدم. شب در اتاق همایون خان رفتم و گفتم حسین اینطوری شد. احساس می کنم شما ناراحت هستید. دوست دارم فوروارد بازی کنم. چون سرعتم آنقدر نبود که کناره ها بازی کنم. گفت مگر بازی کرده ای؟ گفتم هم بازی کرده ام و هم خیلی دوست دارم بازی کنم. فکر می کنم حرکت های آن جا را بلدم. خیلی هم از من تشکر کرد که گفتم. گفت بار از روی دوشش برداشته ام. اولین بازی مانند الان نبود که از روز قبل ارنج مشخص باشد و روزنامه ها منتشر کنند. قبل از بازی در رختکن ارنج می کردند. تیم را چیدند و از گلر چیدند و هافبک ها را خواندند و پیش خودم گفتم انگار رزرو شدم. گوش راست خلیلیان و گوش چپ فرامرز عزتی و فورورارد بهتاش. همه همدیگر را نگاه کردیم. البته چون با حسین هم اتاقی بودیم به او گفته بودم. گفت کار خوبی کردی. بهترین بازی های عمرم را آن جا کردم. آن جا هم تیم های خوبی بودند. تمام بازی ها زیر ده دقیقه اول گل زدم. یک گل به خود کره زدم که آرم مسابقات آن ها شد. از پشت ۱۸ قدم روی هوا زدم و در شش قدم زمین خوردم. سرباز هم بودم و موهایم را زده بودم. آن جا در کره که راه می رفتم همه نشانم می دادند. خیلی گل قشنگی بود. رضا قفل ساز توپ را زد و وسط زمین استپ کردم و چرخیدم و با چپ دادم لب خط برای فرامرز عزتی و به سمت گل استاپ زدم. فرامرز هم سانتر کرد و پشت ۱۸ روی هوا زدم و در نقطه پنالتی زدم. مربی آقای حبیبی و همایون شاهرخی بود. آن زمان فوروارد را عالی بازی کردم. از آن جا که برگشتیم آن ها مرتبی تیم ملی شدند و من هم شدم فوروارد. هم مقدماتی المپیک به سنگاپور ۵-۶ گل زدم. یک گل هم در فینال بهترین گل جهان شناخته شد. قهرمان شدیم ولی مسکو را تحریم کردند. از آن جا هم جام ملت ها رفتیم و باز هم مربی بودند و باز هم من فوروارد بودم. من آن جا فوروارد بازی کردم که آقای گل شدم.
آن تیم می توانست قهرمان شود.
صد درصد. اگر جنگ رخ نمی داد. خیلی روزهای بدی داشتیم. ما آن جا بودیم که گفتند فرودگاه را زده اند. نه ارتباطی داشتیم و نه هیچ همه ناراحت بودند. آن ها هم برای این که جوی را برای ما درست کنند بخصوص خود کویتی ها که می گفتند اهواز را گرفته اند و در مسیر تهران هستند. جنوبی ها نابود شده بودند. خود ما هم چون ارتباطی با تهران نداشتیم و خط ها قطع بود. ما جنگ ندیده بودیم. روزهای سختی بود.
نکته ای گفتید که خیلی تاسف خوردم. شاید الان که فوتبال تغییر کرده است این فضاها وجود داشته باشد که بازیکنی معتمد مربی است و می خواهد ارنج بچیند و مشورت می دهد. ولی این که بازیکن ها به نحوی تعیین می کنند چه کسی باشد و نباشد منجر به آدم هایی مانند ناصر حجازی و بهتاش فریبا می شود. جرمشان خوش تیپی بود. جرمشان این بود که صورت خود را با تیغ می زدند و خوشتیپ بودند و مورد توجه افکار عمومی بودند و سوپراستار بودند. به همین خاطر باید خط می خوردند. این تلخ است.
بله – اول گفتند ۲۷ سال به بالا نیاید. الان گلر چهل سالش است. نویر چند سالش است؟ بوفون تا چند سالگی گلری کرد؟ خاطرات بسیار تلخی است. چون ما هیچ وقت وطن فروش نبودیم. از این ده برادر و خواهرم هفت برادر و یک خواهرم بالای ۴۰ سال است آمریکا هستند. خدا رفتگان شما را رحمت کند. مادر من سیتیزن به واسطه بچه هایش بوده است. می توانستم به راحتی بروم. ولی هیچ وقت نرفتم. شاید الان بچه هایم به من بگویند چرا نوه من نباید آن جا درس می خواند؟ هیچ چیزی نیست جز این که عاشق وطن خود بودم. از هر مرزی وارد این کشور شوم موهایم سیخ می شود. من عاشق سفر هستم و مرتب به سفر می روم. زمینی و هوایی و دریایی هر طور که می آیم موهایم سیخ می شود. عاشق وطنم هستم. شرایط جور دیگری شد که آدم های دیگری تصمیم گرفته اند. آن زمان مدل اینطور بود و الان هم به نحو دیگری بچه ها تاثیر می گذارند.
چه کسی را در آن مقطع نمی بخشید؟
من کلا آدم کینه ای نیستم. بارها به استاد خودم آقای ناصرخان ابراهیمی که ده روز پیش که جایی باهم بودیم به شوخی می گویم دیگر ما را خط نمی زنی؟ مربیان آن زمان هم تحت تاثیر بودند. یا از بالا یا از سمت کسانی که تعیین کننده بودند. تحت تاثیر بودند. این که بخواهد در دلم مانده باشد مانده اتس. شکی نیست. سال ۸۰ آقای گل شده اید و ۸۲ انتخابت نکرده اند. آخرین سفر من با تیم ملی ۱۳۶۴ با مرحوم پرویز خان دهداری بود. دو بازی دوستانه به چین رفتیم.
یعنی ۳۰ سالگی فوتبال ملی شما تمام شد.
من متولد ۳۴ هستم. سال ۶۴ سی سالم بود که آخرین بازی ملی را رفتم. خیلی ارتباط خوبی با پرویز خان داشتم. به شوخی به من (پیرمرد) می گفت. یک شب من را به اتاقش دعوت کرد. می دانید آقای دهداری کم حرف بود. کسی جرئت نمی کرد با او حرف بزند. ولی ارتباط من و حمید علی دوستی که هم اتاق بودیم خیلی خوب بود. باید تیم را برای بازی های آسیاسی انتخاب می کرد. همان که ۱۴ نفر استعفا دادند. من را صدا کرد و به اتاقش رفتم. گفت یک سال دیگر باید به آن جا برویم. فکر می کنی می رسی یا این که انتخابت نکنم؟ گفتم آن دست شما است. نمی توانم بگویم انتخابم بکنید یا نکنید. چنین جسارتی نمی کنم. شما چه فکر می کنید؟ خیلی باهم دوست بودیم. گفت به نظرم برای این که شخصیتت حفظ شود اجازه دهید ما دیگر شما را برای ملی انتخاب نکنیم. گفتم نظر شماست. شما مربی تیم ملی هستید. ممنون که به خاطر شخصیت من می خواهید… یعنی می خواست کاری نکند که انتخاب شوم و بازی نکنم. فکر می کرد آن پست ها را باید به جوان ها بدهد. من هم حق می دادم. ببینید این چقدر قشنگ است تا این که فکر کنید کاپیتان تیم ملی هستید و بگویند فلانی را {به چه دلیلی کنار گذاشتیم}. از کویت که برگشتیم داستان داشتیم. نمی توانستیم هوایی بیاییم. به سوریه رفتیم و سه روز آن جا ماندیم. اتوبوس پیدا نمی کردند که ما را بیاورند. با اتوبوس به ترکیه رفتیم و سه روز در راه بودیم. در مسیر اتفاقات و تصادفات و مرگ و میر بود. گروه بندی بچه ها از آن جا شروع شد. عده ای عقب ماشین و عده ای جلوی ماشین بودند. نمی خواهم سر آن ریز شوم که داستان چه بوده است و چه کسی چه شعارهایی می داده است یا این هایی که شعار می دادند بعدا زندگی آن ها و شخصیتشان چه شد. آیا مورد وثوق مردم هستند یا نیستند؟ نمی خواهم اشاره کنم. ولی چیزی که خودم از خودم می دانم خیلی خوشحالم از این که بعد از ۶۹ سال هر جا می روم مورد احترام هستم. دلیلش را هم می دانم . چون خودم به تیم رقیب و رفیقم احترام گذاشته ام و احترام دیده ام. از مسیری که انتخاب کرده ام خوشحالم که هیچ وقت قاطی هیچ چیزی نشده ام. این مسیری بوده است که فکر می کنم یک مسیر سالم است. در زندگی شخصی ام هم ۴۵ سال کار کرده ام. امسال اگر تمام شد ۴۶ سال می شود. تولیدی پوشاک ورزشی داریم. ۶۰ و خرده ای کارگر داشتم. صبح پای میز برش پیش بند می بستم و غذایم را سر پا خورده ام و تا ۵ سر میز بوده ام. ۵ تازه از خیابان کمیل به نظام آباد برای تمرین رفته ام. این مدلی ورزش کرده ایم. الان دو روز زودتر می روند و مشت و مال می کنند و ماساژ می گیرند. الان فوتبال اینطوری است. می خواهم بگویم از مسیری که برای زندگی خودم درست کرده ام راضی هستم. خیلی هم برایش زحمت کشیده ام. خیلی از بازی هایی که روز جمعه داشتیم ۴-۵ که تمام می شد تازه به کارگاه بر می گشتم. خیلی زحمت کشیدم. با شریک هایم کار می کردیم. حواسم به زندگی ام بوده است. آن زمان که کارم سکه بود و فرصت نمی کردیم جواب مردم را بدهیم حواسمان بوده است. هر کاری کرده ایم در خانه و زندگی برده ام. چیز اضافه اگر داشتیم دنبال کارهای دیگری نرفته ایم. همان کارهایی که آن زمان کرده ایم الان زندگی ما را اداره می کند. حواسمان بوده است. به دنبال {حاشیه} نرفته ایم. عاشق سفر بوده ام. تا رها می شدم به سفر می رفتم. من از ۱۷ سالگی سفر کرده ام. الان هم این دو سه سال کرونایی بود انقدر که این سفر نرفتن به من آسیب رساند کرونا آسیب نرساند. اگر بتوانم مرتب به سفر می روم. البته الان با دلار ۹۶ هزار تومانی سخت است. ولی باز هم سعی می کنیم مدیریت هزینه کنیم تا هر سال دو سه بار سفر بروم.
گفتید از بچگی به خاطر حسن روشن تاجی شدید. چه شد که به استقلال رفتید. آن زمان که شما رفتید بعد از انقلاب بود.
آقای رضوی مسابقاتی را تحت عنوان جام بین المللی گذاشته بودند. بازی هایی بود که همه شهرستان ها تیم هایشان شرکت می کرد. اردوی ما هتل تهران بود. آقای رضوی سرمربی آن تیم شدند و ما قهرمان شدیم. با اصفهان به فینال رفتیم. یک گل فرکی و یک گل من زدم. ۲-۰ بردیم. بعد از آن بازی ها اوایل ۵۹ بود که بازی های لیگ هم آن زمان نبود. یکی دو سال بازی های آن چنانی نبود. یکی دو سال در زمین های خاکی بودیم. یک روز سه تا بازی می کردیم. صبح ساعت ۱۰ بازی می کردیم و پشت موتور می رفتیم و عصر هم بازی می کردیم. بازی دیگری نبود. ایشان سرمربی استقلال شدند و من را هم آوردند و فوروارد گذاشتند. اولین بازی که جای پرویز در زمین آمدم بازی تهران جوان بود. یک نیمه پرویز بازی کرد و من را در نیمه دوم فوروارد گذاشتند و در بازی اولم برای استقلال دو تا گل زدم. بعد که عباس آقا رفتند و منصور خان آمدند دیگر سر پست خودم برگشتم و هافبک نفوذی بودم. البته هافبک دفاعی هم بازی کردم. آقای رضوی من را آوردند. اتفاقا دیروز هم نمایشگاه خط گذاشته بودند. خطاط هستند. به افتتاحیه این نمایشگاه دعوت کردند رفتم و مجدد ایشان را دیدیم. با این که خیلی ها به استقلال و پرسپولیس می آمدند و از آن جا به تیم ملی می رفتند. ولی من تیم ملی بودم که به استقلال آمدم.
اولین قراردادتان با استقلال چقدر بود؟
وقتی به استقلال آمدم آقای رضوی آدرسی به من دادند و گفتند به آن جا بیایم. ده هزار تومان می خواهیم پول بدهیم. قبول کردم. آدرس نزدیک زمین تمرین ما بود. گفتم عصر که می خواهم به تمرین بروم از آن جا می آیم. وارد آن جا شدم و دیدم نمایشگاه آقای تراب پور است. پدر حسین ترابی معروف به شیربرنج. از شیربرنج بدش می آمد. دیدم چند نفر نشسته اند و ایشان هم آمد. ماشین فروش ها راه و روش و مسلک خود را داشتند. گفتند قرار است ده هزار تومان به شما بدهیم. ده هزار تومان را به ما بدهید این جا ماشین می خریم و می فروشیم سود می کنید. می خواستند کمک کنند. ولی من دوست نداشتم. بلند شدم و با ایشان دست دادم و گفتم ده هزار تومان مال خودتان. من به تمرین می روم. دو سه ماه هم با من قهر بود. بعد رفیق خیلی صمیمی شدیم. چون مرتبا بازی ها را با اتوبوس او می رفتیم. ولی آن مدل شغل را دوست نداشتم. چون خودم هم کار می کردم خیلی دوست نداشتم آن مدلی پول دستم بیاید. دوست داشتم زحمتی بکشم.
تا چه سالی در استقلال بودید؟
تا سال ۶۷ بودم. ۸-۹ سال شد.
بهترین همبازی شما چه کسی بود؟
همه خوب بودند. تیم ما در دهه شصت خیلی تیم خوبی بود. خاطره ای بگویم. یک روز به خانه آمدم دیدم مادر خدابیامرزم سبزی پاک می کند. {در روزنامه} عکس تیم پاس را انداخته بودند. کنار گذاشته بود. گفت مادر این چه تیمی است که رفته ای؟ گفتم این تیم پاس است. دو سال قهرمان شده ایم. گفت من به قهرمانی چه کار دارم. چقدر این ها زشتند؟ عکس را نگاه کردم و دیدم راست می گوید. گذشت و به استقلال آمدیم. یک عکس دست جمعی را انداخته بودند. آن را خودم گرفتم و پیش مادر رفتم. گفت این شد. ناصر خان…رضا رجبی… شاهرخ بیانی و شاهین بیانی… دو تا زشت داشتیم و هر دو فوروارد بودند. اسم نمی برم. خلاصه این را نگاه کرد و گفت این تیم است. آن تیم چه بود که رفته بودی؟
بعد از استقلال خداحافظی کردید؟
خداحافظی هیچ وقت در آن زمان نبود. ولی سال ۶۷ مینیسکم پاره شد و بازی با لیجار شمیران بود. توپی را تکل کردم. مهدی دینور زاده توپ را زد و زانوی من چرخید. عمل کردم و بعد هم بازی کردم. برای بازی مشکلی نداشتم. آن زمان جنگ کاپیتانی بین مجید و شاهرخ بود. منصور خان به من اصرار می کرد که بازی کنم. چون اگر من بودم آن ها کاپیتان نمی شدند. طبق معمول با آقای دارا دوست صحبت کردم و گفت حس خودت چیست؟ گفتم حس می کنم که اگر در همین جا نگه دارم کافی است. چون می شنیدم که تماشاچی ها به بازیکن های ما می گفتند بس است دیگر. برو دیگر. دلم نمی خواست این برایم رخ دهد. ضمن این که اصلی ترین کار این بود که ازدواج کرده بودم و هزینه زندگی را باید در می آوردم. اگر فوتبال را بازی نمی کردیم و کار می کردیم به جای ماهی دو هزار تومان چهار هزار تومان در می آوردید. سودش در زندگی می رفت. دلم می خواست به زندگی سر و سامان دهم. فوتبال پولی برای ما نداشت. مربی گری هم سال ۷۳ بود. ارتباطم با عمو نصی خوب بود. البته ارتباط من با همه خوب است. جوری هستم که ارتباطم با همه خوب است. دوست مشترکی به نام مجتبی مقاری ۶۳:۱۲ داشتم . گفت ناهار کجایی؟ گفتم کارگاه هستم. گفت بیا فلان جا ناهار. به آن جا رفتم و دیدم عمو نصی هم هست. گفت به من پیشنهاد دادند که به تیم استقلال بیایم. گفتم مبارک است. تو باید بروی. پس چه کسی باید برود. گفت تنها نمی خواهم بروم و تو باید بیایی. گفتم من کار و زندگی دارم. پول هست؟ گفت نه. گفتم برای چه بیایم؟ دوباره اسیر می شویم. اگر فرد دیگری می گفت نمی رفتم. وقتی به استقلال رفتیم تیم یازدهم بود. ولی آن زمان به فینال آمد. دقیقه ۱۲۰ گل خوردیم و باختیم. خیلی تجربه خوبی برای من بود. خیلی سال خوبی بود. بچه های خوبی را آن زمان داشتیم. مانند امیر قلعه نویی و محمود فکری و جواد زرینچه. بچه های خوبی بودند و ما هم خوب نتیجه گرفتیم. می خواستیم ۵ هزار تومان پاداش به بچه ها بدهیم. یک برد را نصی می داد بیست روز بعد از آقای اولیایی می گرفت. یک برد را من می دادم و بیست روز بعد از آقای اولیایی می گرفتم. یک بار امیر قلعه نویی و آقای اولیایی تلویزیون بودند. داشتیم برنامه را تماشا می کردیم و تلفن زنگ زد. از تلویزیون بود. گفته بودند که روی خط بیایم. یک داستان کوچک تعریف کردم که هم امیر و هم حاجی سه چهار دقیقه نتوانستند برنامه اجرا کنند. ۵ هزار تومان پول قرار بود آقای اولیایی به من بدهد. ۵ هزار تومان را می داد. دو دقیقه بعد می گفت این ۵ هزار تومان را به من بده. از من می گرفت و به آقای آقایی می داد. دو دقیقه بعد از شما می گرفت و به کسی دیگر می داد. این ۵ هزار تومان را به همه می داد و از همه می گرفت. گفتم این ها پول نمی دادند. ما را کشتند.
یک دوره دیگر برای مربیگری برگشتید.
بعد از سال ۷۳ سال ۷۴ با عمو نصی مربی سایپا شدیم که چهارم آسیا شدیم. آن هم دقیقه ۱۲۰ خوردیم و جلال و فرشاد… وگرنه به فینال می رفتیم. آن جا هم بازی های خوبی انجام داده بودیم. از آن جا که برگشتیم دیگر کار نکردیم و دنبال زندگی رفتیم. تا این که پرویز مظلومی مربی استقلال شد. سال ۸۹-۹۱ بود. پرویز زنگ زد و گفت که دارم به آن جا می روم. شما هم باش. دو سال آن جا بودم
آن جا بالاخره توانستید پولی از استقلال بگیرید؟
گرفتم. ولی قرارداد کسی مانند من در تیم پرسپولیس ۴۰۰ میلیون تومان بود به من ۱۲۰ میلیون تومان دادند. حرف هم که می زدیم انگار جا افتاده بود که وضع من خوب است. می گفتند شما دیگر چرا؟ گفتم پول در این فوتبال نبوده است و نگرفته ایم. حالا که پول هست به ما هم بدهید. می خواهیم وقت خود را بگذاریم. من دو سه کار باهم می کردم. آن جا که می آمدم همه چیز تعطیل می شد.
دربی ایمون زائد بودید؟
بله.
چه شد که تیم ده نفره شده بود ولی…؟
این را در رسانه ها نگفته ام. تیم مربیگری بودیم که خیلی باهم جور بودیم. هم با آتیلا و پرویز و هنکه رفیق بودیم. با پرویز خیلی رفیق بودم. بچه هایمان هنوز باهم رفت و آمد دارند. پرویز وقتی گفت گفتم می آیم. قبل از این که به جلسه فنی برویم من و پرویز اول حرف می زدیم و بعد به جلسه فنی می رفتیم و ماحصل آن مشخص می شد. پرویز هم اعتماد کامل داشت و گوش می کرد. حرف هایی که ما می زدیم و با آتیلا جمع و جور می کردیم را گوش می داد. هنکه فقط کار تمرینی می کرد. کار کوچینگ او بسیار ضعیف بود. با حسین تراب پور که مربی گلرها بود حرف می زدیم. بارها این ترکیب را نیم ساعت مانده به بازی عوض کردم. روز بازی پرسپولیس دو تا گل زده بودیم. ۵ تا هم نزده بودیم. محسن یوسفی از یک قدمی بیرون زد و همینطور بقیه. وقتی مهدی مهدوی کیا را تعویض کردند بلند شدم و لب خط رفتم. تا آمدم به پرویز چیزی بگویم گفت بنشین حواسم هست. برای اولین بار بود. هرچه ما می گفتیم یا اگر با آتیلا و دیگران مشورت می کردیم چیزی را مشخص می کردیم و به او می گفتیم. خیلی عصبانی شدم. چون سابقه نداشت. رفاقت به کنار فوتبال مهم بود. این طرف ما میلاد میداوودی و آن طرف شریفا بود. حرفم این بود که جای این دو را عوض کن و شریفا که دونده است را در شکم مهدوی کیا بگذار. مهدوی کیای پا به سن گذاشته ولی فوتبال را بلد بود. اگر یک نفر گردن کلفت می فرستادید که موی دماغش شود نمی توانست کاری کند. به من گفت برو بنشین. ما نشستیم. دو تا گل را مهدی مهدوی کیا پاس و ارسال و سانتر کرد.
قبلش هم چندتا موقعیت خوب ساخت. دو شوت داشت که رحمتی خیلی خوب گرفت.
البته در فوتبال پیش می آید. نمی گویم اگر این کار رخ می داد مهدوی کیا خودش گل نمی زد. ولی این ترفند فوتبالی است.
قبل بازی چطور؟ می گفتند کاپیتان های استقلال رفته بودند و جباری و خسرو که قدیمی تر بودند محروم بودند. سر کاپیتانی هم می گفتند سر میز ناهار شاکی بودند.
خیر – سر کاپیتانی مسئله نداشتیم. اصلا چنین چیزی نبود.
پس حاشیه ای نبود. اشتباه تکتیکی بود.
فکر می کنم اعتماد به نفس کاذب بود. چون ۴ بار برده بودیم. دو تا هم جلو بودیم و تیم هم ده نفره شده بود. روند بازی جوری نبود که بازی را ببازید. روند بازی این بود که بازی ۵-۰ شود. چون خیلی موقعیت داشتیم.
چه چیزی باعث می شود استقلالی که چهار تا دربی را پشت سر هم می برد و بردهایش تا سال ها بیشتر بود الان به جایی رسیده است که هشت سال است نمی تواند دربی ببرد و آماری که بردهایش بیشتر بود را از دست داده است؟
نمی خواهم جوری صحبت کنم که بردهای پرسپولیس را زیر سوال ببرم. ولی همه ما می دانیم ۹۵ درصد دولت مردان ما پرسپولیسی هستند. تاثیرگذارند. وقتی قرار بود قرارداد مهدی طارمی تغییر کند کار به کجا کشیده شد؟ ریاست جمهوری ترکیه. ما هم چنین داستانی داشتیم ولی برای ما چنین کاری انجام نشد. آقای سلطانی فر خودش خیلی نه ولی برادر و پسرش پرسپولیسی دو آتشه بودند. این ها در انتخابات داوری تاثیر گذارند. پرسپولیس در این مدت و بخصوص زمانی که گل محمدی بود فوتبال فوق العاده ای بازی می کردند. هم غیر فوتبالی و هم فوتبالی به پرسپولیس باختیم. فیلمش هست که حاج آقای ابوترابی گفت از این به بعد پرسپولیسی ها از من ناراحت نشوند. نمی توانم حمایت کنم. باید تیم خودم در قزوین را حمایت کنم. چه حمایتی می کردید که الان نمی توانید؟ نمی توانید پاس گل دهید. حمایت شما این بود که به داوران بگویید. حمایت مالی هم می کردند. به تیم ما مرتب آسیب می رسانند.
چون از نزدیک داخل باشگاه بوده اید در این نا به سامانی در دهه اخیر نمی شود یک سویه دید و گفت که این نا به سامانی به خاطر شرایط باشگاه و بی پولی بوده است. در این ده سال اخیر نقش مدیران چه بوده است؟ هرگز آدمی پیدا نمی شود که استقلال را سامان دهد؟ مدیران تقصیر نداشته اند؟
وقتی تیمی نتیجه نمی گیرد طبیعتا از مدیرعامل تا تدارکات مقصر هستند. اصلا شکی نیست. ولی ببینید که آقای آجرلو آمد همه چیز را جور کرد. بستر را برای فرهاد مجیدی آماده کرد. فرهاد مجیدی هم کاری کارستان کرد. بدون باخت تیم را قهرمان کرد. پشتیبانی درست بود. فوتبال فقط آن ۲۵ تای زمین نیستند. این پشتیبانی است که مهم است و آدم هایی که می آورید. الان شاید خیلی ها بگویند آقای آجرلو سقف قراردادها را {بالا برد}. ولی آیا این سقف قرارداد برای ما بوده است؟ تراکتور کمتر از بچه های استقلال می دهد. این سقف بالاخره بالا می آمد. ایشان قراردادهای سنگینی را بست و نتیجه اش را گرفت. آن سال بدون دغدغه هر بازی می رفتیم با خیال راحت می نشستیم. امکانش بود. ولی همانطور که گفتم هم مدیران عامل ما و هم بالا دستی هایشان و هم در مقاطعی مربی های ما باعث شدند گرفتار شویم.
در فوتبالیست های نسل امروزی کدامشان را شبیه به خود می بینید؟
مدل فوتبال جوری شده است که پاس بلند کم می بینیم. یکی از خصوصیات فوتبالی من این بود که پاس بلند می دادم تغییر بازی انجام می دادم و پاس قطری هم پا چپ و هم راست و هم بیرون پا می دادم. مدل بازی که عوض شده است مقداری بازی ها عوض شده است. ولی شوت زدن همه مهارت نیست. همه عضله بزرگ نیست. مایلی کهن هم شوت خوب می زد. اولین چیزی که حس می کنید باید شوت بزنید جرئت است. از ۳۵-۴۰ متر باید شوت بزنید. اگر نزنید گل نمی شود. امروز در تیم تراکتور سپاهان استقلال و پرسپولیس و فولاد چند نفر را می بینید که در طول ۹۰ دقیقه چهار شوت به دروازه بزند؟ کم پیدا می شود. همه دنبال پاس های در و ارسال رفته ایم. فوتبال امروز این را می گوید. شما بازی های خارجی را می بینید که چه شوت هایی می زنند. نمی خواهم بگویم من شوت می زدم. مهدی فنونی زاده هم شوت می زد. در پرسپولیس هم بودند و شوت می زدند. الان به نظرم فوتبال سروش رفیعی را دوست دارم. ممکن است کمتر از من اضافه می شد.
تحرکش از شما کم تر است.
من را رها می کردید در ۱۸ قدم بودم. عاشق این بودم که به جلو بروم. یک سری وظایف ممکن است بازیکن ها داشته باشند که زمان ما نبود. سروش رفیعی بازیکنی است که هم پاس در و هم پاس بلند می دهد و دعوا می کند و خوب توپ می دهد. اضافه می شود. کم اضافه می شود و شوت می زند. به نظرم کسی که پاس گل می دهد ضربه توپش خوب است و دو پا هم می زند. اگر روی خودش فکر کند که می تواند این کار را کند می تواند {پیشرفت کند}.
بوژوویچ را چطور می بینید؟ استقلالی که اول فصل با نکونام شروع کرد و …
اصلا دلم نمی خواهد به اول فصل برگردم. خیلی سختی کشیدیم. خیلی حرف ها زدیم. در این همه سالی که از سال ۵۹ چهل و پنج سال می شود که با استقلال هستم یک مصاحبه از من نمی بینید که درمورد تیمم یا سرمربی ام بد حرف بزنم. هرکسی آمده به خاطر تیمم حمایت کرده ام. فرد برایم مهم نبوده است. شفر نکونام ساپینتو و فرهاد مجیدی هرکسی بوده است حمایت کرده ام. وظیفه ام است که به خاطر تیمم حمایت کنم. ولی اول فصل وقتی جواد نکونام را می خواستند بردارند داد زدیم که او را بر ندارید. دلیلش جواد نکونام نبود. ما سه چهار بازی را از دست داده بودیم. گفتیم هر مربی جدیدی که بیاید ۵ بازی را از دست داده است تا بخواهد بشناسد. آمار است. آقای استراماچونی که انقدر دوستش داشتند ۵ تا بازی اول سه امتیاز آورده بود. آقای ساپینتو ۷ امتیاز آورده بود. بعدا تیم را گرفتند و شناختند. از قاره دیگری آمده بودند. گفتم ما چهار بازی را از دست داده ایم. ۵ تا بازی دیگر را از دست بدهیم فصل را از دست داده ایم. نمی گویم جواد نکونام می گویم استقلال را نگه داریم. دقیقا همان اتفاق افتاد. موسیمانه از ۵ بازی ۵ امتیاز آورد. طبیعی است. از یک قاره دیگر می آید و هیچ کس و فضا را نمی شناسد. فرق بوژوویچ با مربیان دیگر همین است. بوژوویچ به دلیل این که اول فصل آمده است فوتبال ما را می شناسد. ۲۰ بازی روی نیمکت بوده است. فوتبال ما را می شناسد. ضمن این که هجومی بازی می کند و برای بازی های بزرگ انگیزه های خاص دارد. هم استقلال و هم پرسپولیس را برد. سپاهان یک هیچ باخت. ولی باید سه یک می برد. سه تا تک به تک را نزدند. الان در بازی النصر و پرسپولیس بیست درصد به بوژوویچ می دهم. بقیه را به محمد نوازی می دهم. آقای بوژوویچ آمد چهار پنج بازی طول کشید تا بداند. ولی گپی که بین یک مربی خارجی که می آمد و اصلا روی فوتبال ما اشرافی نداشتند از بین رفت. چون او ۲۰ بازی بوده است. چون هجومی بازی می کند و تیم ما هم هجومی است فکر می کنم بتواند نتایج خوبی بگیرد تا امسال فصل دیگر هم ببندند. دنبال کسی نرویم که دنبال خانه برای سگش بوده و چهار تا بادیگارد می خواست. انگار می خواست تگزاس برود. این همه مربی به این جا امدند. کدامشان آسیب دیدند؟ این همه طاقچه بالا و پول زیاد؟ امیدوارم بوژوویچ بقیه فصل را هم نتیجه بگیرد تا فصل دیگر هم از اول بتوانیم قرارداد خوبی با او ببندیم و هم زمان داشته باشیم تا پیش فصل برویم و بازیکن هایی که می خواهد را بگیریم. از اول فصل بعد به عنوان یک مدعی وارد شویم. تیم جواد نکونام فصل قبل قهرمان شد. اگر آفساید نمی گرفتند قهرمان بود. سال بعد هم دو سه تا دیگر هم اضافه کرده بود. می توانست نتیجه بگیرد. برای چه او را تعویض کردید؟ چرا مربی بدنساز نگرفتید؟ این ها بارها گفته شده و نمی خواهم بگویم. جام حذفی را داریم که می توانیم قهرمان شویم. درست است که طبق قوانین جدید اگر قهرمان شویم ممکن است به آسیا نرویم. ولی هوادار خوشحال می شود. هواداری که ۷۵ هزار نفر مقابل النصر آمد. یاد زمان خودم می افتم که با تیم ته جدولی بازی می کردیم و هشتاد هزار نفر می آمد.
در دوره مربیگری در کادر علیرضا منصوریان بودید. آن زمان یکی از موارد اختلاف نظر رحمتی و منصوریان بود. شما کمک کردید که حل شود؟
آن زمان مدیر فنی بودم. هم مهدی رحمتی و هم حسینی باهم چالش بازی کردن داشتند. توانایی های حسینی را می دیدیم تجربه ها و توانایی های مهدی را هم می دیدیم. جایی باید تعامل می شد تا آرام آرام سید هم اضافه شود. شخصیت مهدی رحمتی جوری بود که اصلا نمی خواست بازی نکند. آن زمان هم با مهدی رحمتی و وحید طالب لو مسئله داشتیم. ولی هر دو گلرهای خوبی بودند. این ها هم هر دو گلرهای خوبی بودند. یادم است آخرین بازی که با سپاهان داشتیم من و علی منصوریان و کادر فنی – محمد خرمگاه – شاید یک ساعت و نیم الی دو ساعت بحث داشتیم که کدام بازی کند. من یک تیغ ایستاده بودم که حسینی باید بازی کند. مهدی می توانست جاهای دیگری هم برود و از تجربیاتش استفاده کند و مربیگری کند. وقتش بود که حسینی بازی کند. آن جا انی حرف ها بود. اختلاف آن چنانی نبود. کسی هم اگر می رفت و می گفت شما امروز نیستید من بودم. به مهدی گفتم فردا حسینی بازی می کند. ناراحت شد و طبیعی بود. ولی بحثی نبود. حداقل احترام داشتند. حسینی را هم گذاشتیم و فوق العاده بازی کرد. فکر می کنم از آن بازی توانست سال های بعد را هم بازی کند. امسال هم همه باری هایش عالی بودند. امیدوارم فردا هم عالی باشد و گل نخورد.
چرا نسل الان نسبت به نسل قدیم و نسل ۹۸ محبوب نیست؟
پول و صفحات مجازی. صفحات مجازی آدم را گرفتار می کند. من اینستاگرام ندارم. از روز اول هم نداشتم. مقداری هم برای این است که امروز مردم ما سخت زندگی می کنند. فردی را سراغ دارم که ماهی یک بار نمی تواند مرغ و گوشت بخورد. وقتی شما در اینستاگرام پست می گذارید که با همسر و بچه ات کجا رفتید و کیف می کنید این از آن محبوبیتی که می گویید کم می کند. آن هایی که طرفدار فوتبال هستند طبیعتا آدم های متمولی نیستند. مثل آن هایی که زمان ما فوتبالیست شدند از قشر پایین جامعه بودند. الان هم طرفداران اینطور هستند. اگر می بینید عکس العمل نشان می دهند اختلاف است. وقتی یک بازیکن ۶۰-۷۰ میلیارد پول می گیرد و حقوق شما در طول یک سال به ۱۰۰ میلیون نمی رسد و بعد عنوان می کنید که ماهی ۲۰ میلیون تومان خرج لباس من است این ها بد است. تصور نکنید ناراحت این هستم که این پول ها رد و بدل می شود. حق است. وقتی شما یک تابلو می کشید و هزاران دلار می فروشید این هنر است. کسی که ۵ نفر را دریبل می زند و گل می زند این هم هنر است و باید پول بدهند. امروز این پول داده می شود. ولی مقداری باید حواسمان باشد تا مردرم را نشورانیم. اختلافی که می گویید در آن زمان عشق بود و پول نبود. الان عشق رفته و پول است و بازی های جوانان امروزی در اینستاگرام است که متاسفانه باعث می شود فاصله بین مردم و بازیکنان شود.
یادم هست سریال پایتخت که چند سال پیش شروع شد شخصیتی آن جا داشت به نام بهتاش فریبا. آقای کارگردان گفت به خاطر علاقه ام به شخصیت بهتاش فریبا اسم او را این گذاشتم. ولی انگار شما راضی نبودید.
فصل قبل این سریال هم بهبود فریبا بود که یکی از برادرانم است. همه برادرانم ابتدای نامشان (به) است. بهبود فریبا الان پنجاه سال است امریکا است. با او تلفنی صحبت کردیم و گفتیم خیلی در ایران معروف شده ای! گفت چرا؟ گفتم سریالی ساخته اند که در آن بازی می کنی. گفت نقشم چیست؟ گفتم نقش خوبی داری. جایی یک تیر زده اند و همه اش دمر افتاده ای. به شوخی می گفت می آیم ایران و شکایت می کنم. اولا خیلی دنبال فیلم های کمدی هستم. سریال های کمدی را دوست دارم. به خودشان هم گفته ام که هم شب و هم تکرار پایتخت را می بینم. الان هم گاهی آن را می بینم. سال دومی که قرار بود نامش را بهتاش بگذارند ایران نبودم. به من زنگ زدند که دارید فیلم بازی می کنید. موضوع را گفتند که بهبود هم هست و بهتاش هم آمده است. گفتم کاری نمی توانم بکنم. معمولا دو سه ماهه می روم. وقتی به ایران آمدم آقای تنابنده فهمیدند. می دانید که همه آن گروه استقلالی هستند. زنگ زدند و صحبت کردیم. گفتم توقعم این بود که بدانم. آخر اسم ما هم اسم خاصی است. مثلا علی محمدی نیست که پنجاه تا داشته باشد. ولی بهتاش را کم داریم. گفتند هرچه زنگ زدیم تلفن شما خاموش بود. گفتم واتسپ و تلگرام داشتید. می توانستید. گفتند درگیر بودیم. خلاصه انقدرها هم ناراحت نبودم. فقط گفتم شخصیتش چطور است که اگر منفی باشد منفور نشویم. بازخوردش هم بد نبود. ولی گذاشته اند دیگر. کاری نمی توانستیم بکنیم. باید ببینیم فصل هفتمش کدام یک از برادرانمان را می گذارند.
258 258
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "پایتخت را می بینم ولی محسن تنابنده باید به من زنگ می زد/ علی پروین گفت سیاه بپوشیم که کمتر گل بخوریم!" هستید؟ با کلیک بر روی ورزشی، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "پایتخت را می بینم ولی محسن تنابنده باید به من زنگ می زد/ علی پروین گفت سیاه بپوشیم که کمتر گل بخوریم!"، کلیک کنید.